اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

معجزه عشق

سالها پیش در کشور آلمان زن و شوهری زندگی می کردند که آنها هیچ گاه صاحب فرزندی نمی شدند. یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند ببر کوچکی در جنگل نظر آنها را به خود جلب کرد.

مرد معتقد بود که نباید به آن بچه ببر نزدیک شد. نظر او این بود که ببر مادر جایی در همان حوالی فرزندش را زیر نظر دارد. پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله می کرد و صدمه می زد. اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید! خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید و سپس دست همسرش را گرفت و گفت :

عجله کن! ما باید همین الآن سوار اتومبیل مان شویم و از اینجا برویم.

آنها به آپارتمان خود بازگشتند و به این ترتیب ببر کوچک عضوی از اعضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به ببر رسیدگی می کردند.

سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده بسیار مانوس بود.

در گذر ایام مرد درگذشت و مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.

زن با همه دلبستگی بی اندازه ای که به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.

پس تصمیم گرفت، ببر را برای این مدت به باغ وحش بسپارد. در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزینه های شش ماهه ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود بدون ممانعت و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.

دوری از ببر برایش بسیار دشوار بود. روزهای آخر قبل از مسافرت مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد. سرانجام زمان سفر فرا رسید و زن با یک دنیا غم دوری با ببرش وداع کرد.

بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید وقتی زن بی تاب و بی قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می زد:

عزیزم، عشق من، من بر گشتم، این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود، چقدر دوریت سخت بود، اما حالا من برگشتم ... و در حین ابراز این جملات مهر آمیز به سرعت در قفس را گشود و آغوشش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و محبت و احساس در آغوش کشید.

ناگهان صدای فریادهای نگهبان قفس فضا را پر کرد:

نه بیا بیرون، بیا بیرون! این ببر تو نیست. ببر تو بعد از اینکه اینجا رو ترک کردی بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد. این یک ببر وحشی گرسنه است.

اما دیگر برای هر تذکری دیر شده بود. ببر وحشی با همه عظمت و خوی درندگی میان آغوش پر محبت زن مثل یک بچه گربه رام و آرام بود!

اگرچه ببر مفهوم کلمات مهر آمیزی را که زن به زبان آلمانی ادا کرده بود نمی فهمید اما محبت و عشق چیزی نبود که برای درکش نیاز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصی باشد. چرا که عشق آنقدر عمیق است که در مرز کلمات محدود نمیشود و احساس آنقدر متعالی است که از تفاوت نوع و جنس فراتر می رود.
برای هدیه کردن محبت یک دل ساده و صمیمی کافی است تا از دریچه ی یک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هدیه کند. محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرمای یاس و ناامیدی را در چشم بر هم زدنی بهار کند. عشق یکی از زیباترین معجزه های خلقت است که هر جا رد پا و اثری از آن به جا مانده چون گوهری درخشنده انسان را به ستایش وادار نموده است.. محبت همان جادوی بی نظیری است که روح تشنه و سرگردان بشر را سیراب می کند و لذتی در عشق ورزیدن هست که در طلب آن نیست.

بیا بی قید و شرط عشق ببخشیم تا از انعکاسش کل زندگیمان نور باران و لحظه لحظه ی عمرمان شیرین و ارزشمند گردد. در کورترین گره ها، تاریک ترین نقطه ها، مسدود ترین راه ها، فقط عشق است که بی نظیر ترین معجزه و راه گشاست. مهم نیست دشوارترین مساله ی پیش روی تو چیست. ماجرای فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترین قفل ها با کلید عشق و محبت گشودنی است. پس، معجزه ی عشق را امتحان کن! 

چه روزهای خوشی بود.

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .

«  دکتر علی شریعتی  »  

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند .

«  دکتر علی شریعتی  »


به سه چیز تکیه نکن    ،    غرور، دروغ و عشق .   آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد .     «  دکتر علی شریعتی»  

عاقلانه ازدواج کن تا عاشقانه زندگی کنی . 

دکتر شریعتی

دکتر شریعتی : «کلاس پنجم(دبیرستان) که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم


من نمی دانم که چرا می گویند

اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟

واژه ها را باید شست

جور دیگری باید دید

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد.

 

سهراب سپهری

داستان کوتاه‌ دوم

پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.
بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند.
 
سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛ و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی رو پر کردند. او یکبار دیگر از پرسید که آیا ظرف پر است و دانشجویان یکصدا گفتند: "بله".
 
بعد پروفسور دو فنجان پر از قهوه از زیر میز برداشت و روی همه محتویات داخل شیشه خالی کرد. "در حقیقت دارم جاهای خالی بین ماسه ها رو پر می کنم!" همه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: " حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که :
 
 این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند خدا، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر از بین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود.
سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشنتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده."
پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان رو روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند."
 
یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟
پروفسور لبخند زد و گفت: " خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدر شلوغ و پر مشغله ست،

همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست

داستان کوتاه

 خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد.

خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.

قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده

 می کنم.

خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر

آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.

آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.

قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر

بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.

خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده

شد.

بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و

 ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.

خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند دشد.

آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.

خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!

نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.

قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً ادامه را نخوانید! و کلی با خودتون کیف کنید اما !


..
..
..
..
..
..
..
..
..
..
مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد.

تا بحال اصطلاح شهر هرت رو زاد شنید اما از خودتون پرسیدید واقعا

- شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب.

- شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر  رو می شناسن.

- شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند.

- شهر هرت جایی است که درختها علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند.

- شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

- شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.  

- شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده، چند چادر برپا کرد.

- شهر هرت جایی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.

- شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن.

- شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریال های تلویزیونی رو توی کاخها می سازن.

- شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه.

- شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه پس میرویم  ترکیه و دوبی و اروپا و آمریکا و ........ را آباد میکنیم... 

- شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی.

- شهر هرت جایی است که وقتی می ری مدرسه کیفتو می گردن مبادا آینه داشته باشی.

- شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و .... است.

- شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه .....

- شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چی بابام بگه.

- شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی و شام میدی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن.

- شهر هرت جایی است که هر روز توی خیابون شاهد توهین به مادرها و دخترها هستی ولی کاری ازدستت برنمیاد.  

- شهر هرت جایی است که مردمش پولشان را تو چاه مرزن و دعا مکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده.

- شهر هرت جا است که به بعض از بسوادها مگن پروفسور.

- شهر هرت جا است که ساق پا پدا و مو سر پوشده است!!

- شهر هرت جا است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر مفروشند.

- شهر هرت جا است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.

شهر هرت جایی است که .......... 

   خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست!!!!!

ظرف شما چقدر است؟

اگر فنجان کوچک زیر باران نگاه دارید به اندازه ی همان

فنـــجان به شمــا می رسد. اگر کاسه بزرگی نگاه دارید به

همان اندازه در آن آب جمع می شود.چه ظرفی در زیر

باران رحمت الهی قرار داده اید ؟

 

 

                                                                                            «جان راجر»   

همه چهار زن دارند

 روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد... بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش بگذارد


واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود ، اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.


روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت :

" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه تنها و بیچاره خواهم شد !"

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :



" من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"

زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.



ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :
  

بقیه در ادامه مطلب ......

ادامه مطلب ...

.....

مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می‌اندازد.

 - صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟

- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:

"برای این یکی اوضاع فرق کرد…
!"

زن: عشق میکارد و کینه درو میکند

دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر.
می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی.
برای ازدواجش – در هر سنی – اجازه ولی لازم است و تو هر زمان بخواهی ، به لطف قانونگزار می توانی ازدواج کنی.
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو .....
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی.
او می زاید و تو برای نوزادش نام انتخاب می کنی.
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک ، دختر نباشد.
او بیخوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی.
او مادر می شود و همه جا می پرسند :نام پدر ؟
و هر روز : او متولد می شود ، عاشق می شود ، مادر می شود ، پیر می شود و بعد می میرد.
و قرنهاست که او : عشق می کارد و کینه درو می کند.
چرا که :
در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان ، جوانی برباد رفته اش را می بیند.
و در قدمهای لرزان مردش ، گامهای شتاب زده جوانی برای رفتن.
و دردهای منقطع قلب مرد ، سینه ای را به یاد او می آورد که تهی از دل بوده.
و پیری مرد ، رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند.
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد او....

ساعت دروغ سنج

یک نفر می میرد و به جهان آخرت می رود . در آنجا مقابل دروازه های بهشت می ایستد سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی روی آن قرار گرفته بود
. از یکی از فرشتگان می پرسد "این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟"
فرشته پاسخ می دهد
:"این ساعت ها ساعت های دروغ سنج هستند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج دارد و هر بار آن فرد یک دروغ بگو ید عقربه ی ساعت یک درجه جلوتر میرود"
مرد گفت :"چه جالب آن ساعت کیه؟!"
فرشته پاسخ داد :"مادر ترزا او حتی یک دروغ هم نگفته بنابراین ساعتش اصلاٌ حرکت نکرده است
وای باور کردنی نیست . خوب آن ساعت کیه؟"
فرشته پاسخ داد :"ساعت آبراهام لینکلن(رئیس جمهور سابق آمر یکا) عقربه اش دوبار تکان خورد!
خیلی جالبه راستی ساعت احمدی نژاد کجاست ؟
فرشته پاسخ داد : در اتاق کار سرپرست فرشتگان است و از آن به عنوان پنکه سقفی استفاده می کنند

امان از دست ما ایرانی ها

یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار دارد. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی دارد و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش راکه دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رییس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آن هم فقط برای دو هفته، کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گران قیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.

خلاصه مرد بعد از دو هفته همان طور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86 دلار کارمزد وام راپرداخت کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رییس بانک گفت:

از این که بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟

ایرونی یه نگاهی به کارشناس بی چاره کرد و گفت:
تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته با اطمینان خاطر و با فقط 15.86 دلار پارک کنم..؟!

به کجا میرویم

دلخوش از آنیم که حج می رویم


غافل از آنیم که کج می رویم


کعبه به دیدار خدا می رویم


او که همینجاست ٬ کجا می رویم ؟!


حج به خدا جز به دل پاک نیست


شستن غم از دل غمناک نیست


دین که به تسبیح و سر و ریش نیست


هر که علی گفت که درویش نیست ...

بلندقد ترین گربه جهان !!!

اینم از قدبلند ترین گربه جهان... معلوم نیست چی بهش دادن خورده!!!


پادشاهی که گارد حفاظتی‌اش 400 دختر مجرد است

معمر در زبان عربی به معنای مهندس است و معمولا توسط افراد قبل از نام خانوادگی افراد تحصیل کرده در رشته مهندسی عمران و ساختمان بکار میرود ، اینکه ایا نام کوچک پادشاه لیبی معمر است و یا این واژه لقب او است معلوم نیست ، ولی آنچه مسلم است پادشاه هشتاد و چند ساله لیبی که مانند هنرپیشه های سینمایی هر روز گریم می کند دارای رفتارهای عجیبی است ، مثلا گفته می شود او تا کنون در هیچ یک از دیدارهای رسمی یک لباس را دو بار نپوشیده است ، حال بماند که هر یک از لباسهای ایشان حکایت خاص خود را دارد و یا ایشان در اجلاس چند روز پیش سازمان ملل در نیویورک بجای استفاده از پانزده دقیقه وقت اختصاصی خود یکصد دقیقه سخنرانی نمود که بیش از نود دقیقه آن فحش و ناسزا بود. بطوریکه مترجم وی پس از سی و پنج دقیقه ترجمه همزمان کم آورد و شخص دیگری جایگزین او شد.



بد نیست بدانید سالها است که او جز در کاخ خودش در هیچ عمارت دیگری اقامت نمی کند و هر گاه برای سفرهای خارجی به دعوت روسای کشورهای دیگر به خارج از لیبی سفر میکند چادر و خیمه و خدم و حشم فراوان خود را به همراه می برد .
 
چند سال پیش در سفر به فرانسه در فضای سبز کاخ الیزه (یا ورسای) خیمه و بارگاه خود را برپا نمود و سوژه مناسبی برای خبرنگاران و مطبوعات شد و شایعات فراوانی را به دنبال داشت در سفر اخیر به نیویورک هم ابتدا در پارک ملی نیویورک چادر زدند که ماموران پلیس به دنبال اعتراض برخی از اهالی مبنی بر امنیتی شدن فضای پارک پلیس هیئت لیبیایی را مجبور به جمع کردن خیمه ها نمود و نهایتا هیئت لیبیایی فضای سبز چند هکتاری منزل یکی از ثروتمندان را در حومه نیویورک به مبلغ گزافی برای چند روز اجاره نمود و آنها چادر پادشاه لیبی را در این ملک برپا نمودند.



آنچه مسلم است پادشاه لیبی در سن هشتاد سالگی بسیار علاقه دارد که سوژه مطبوعات و رسانه ها باشد ولی شاید از همه جالب تر کادر حفاظتی و محافظین وی باشد ، کادر حفاظتی وی که بسیار ورزیده و جوان بوده پس از آزمونهای فراوان و گذراندن دوره های سخت انتخاب شده و بیش از چهارصد نفر می باشند که در شیفت های چهل نفره مسئول حفاظت از جان وی را برعهده دارند و در سفر نیویورک هنگامی که پادشاه لیبی برای خرید سوغاتی به یکی از فروشگاههای شهر نیویورک رفته بود این کاروان چهل نفره (البته به همراه تعداد بیشمار پلیسهای محلی) باعث راه بندان و ایجاد ترافیک در شهر نیویورک شد.

کادر حفاظتی ایشان که بر خلاف دیگر محافظین هیچگاه لباس شخصی (در حال شیفت و محافظت) نمی پوشند همگی از میان دختران مجرد انتخاب شده اند و تا زمانی که در خدمت هستند حق ازدواج ندارند.





مرفه ترین کشور دنیا فقط شش نفر جمعیت دارد + تصاویر

عصر ایران- یک مرد میانسال آمریکایی به همراه دو فرزندش با سکنی گزیدن در بخشی از نوادا سال هاست این منطقه را کشور خود معرفی کرده است.

به گزارش عصر ایران به نقل از روزنامه واشنگتن پست، این مرد که همسرش را از دست داده، دارای دو پسر و سه قلاده سگ است و با احتساب حیوانات خانگی اش، جمعیت کشور او شش نفر است.

وی با اعلام مرز رسمی، نام کشورش را جمهوری مولوسیا گذاشته و قصد دارد به زودی وزرای دفاع و اطلاعاتش که همان فرزندانش باشند را به جهانیان معرفی کند.
 
نکته قابل توجه اینکه افرادی که بخواهند از این جمهوری دیدار کنند باید حین ورود به این کشور روادید دریافت کنند. جالب اینجاست که روند صدور روادید برای گردشگران هم توسط شخص  کوین بائو که خود را رییس جمهور این جمهوری می داند صادر می شود.

این کشور شش نفره دارای پستخانه و سایت نمایشی پرتاب موشک نیز هست که همه آنها توسط رییس جمهورش کنترل و مدیریت می شود.

کوین بائو در مصاحبه با روزنامه واشنگتن پست گفت: ما مرفه ترین کشور دنیا را داریم چون اینجا خبری از اختلاف طبقاتی نیست و خدمات درمانی نیز کلا مجانی است. هر کس بیمار شد به صندوق کمک های اولیه مراجعه می کند و داروی مورد نیازش را مجانی استفاده می کند. هوا را آلوده نمی کنیم و به همین دلیل امیدواریم سازمان ملل متحد از ما که هنوز عضو آن نشده ایم، حمایت و تشکر کند.

وی در مورد سابقه حمله دشمن برای اشغال این کشور افزود: تا به حال افراد زیادی به ما حمله کرده اند اما با تکیه بر سربازان ارتش که فقط دو نفر هستند، آنها را به عقب رانده ایم.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

بکارت مصنوعی

طبق گزارش چند ساعت پیش 7 مهرماه 88 بی بی سی، یکی از علمای مشهور دانشگاه الازهر مصر اعلام داشته است هر آنکس که مبادرت به وارد کردن «بکارت مصنوعی»  بنماید با توجه به خلاف اخلاق و خلاف قوانین شرع مقدس  بودن چنین اقدامی، حکم مرگ برای عامل لازم الاجراء می باشد. مخبر برای روشن شدن اذهان عمومی امم دیگر عالم اشاراتی دارد مبنی براینکه در ممالک خاورمیانه تزویح با صبیهء عاقلهء باکره سنتی بس مبارکه تلقی میشود و فقدان این عطیه معصیتی کبیره تلقی میگردد. اما اینک کارخانه ای مجهول المکان در کشور محروسه «چین» ظهور کرده است که مبادرت به خلق بکارت مصنوعی نموده که جانشین روش جراحی مرسوم و متدوال و سابقه دار پیشین معروف به «گلدوزی» شده است. نصب وسیلهء جدید بسادگی انجام پذیر است و براحتی بکارت از دست رفته را علی الظاهر تآمین می کند. از شگرد های اختراع جدید اینکه وسیله در اندام استفاده کننده پس از گرم شدن با حرارت بدن منبسط و لبهء آن به جدار اصلی بکارت برباد رفته متصل میگردد. عجیبتر آنکه که بکارت مصنوعی مذکور پس از تماس تزویجانه همانند مدل اصلی پاره و مقداری مایع از آن که بسیار شبیه خون است مترشح می شود.  بعلاوه وسیله مخترعه مذکوره عاری از هرگونه مواد سمی و فاقد هر گونه حساسیت است. البته، سازنده پیشنهاد کرده است که برای قوت بخشیدن به اقدام طبی مذکوره ضروری است که الباکرهء ماضیه خاطیه چند فقره زوزهء خفیفه دال بر درد از حلقوم خارج کند تا زوج مربوطه مدهوشه قویآ قانع شود که والده اش دختری باکره برایش از داخل صف شیر  یافته است. اما بهای این تحفه ء نادره فقط 30 دلار ناقابل امریکایی یا 30 قطعه اسکناس سبز  است تا از مملکت محروسه «السین» ارسال شود. گزارش مخبر حاکی بر این است که در هذا الوقت التحریر، 7/7/88 مجلس مقننه فراعنهء مصر جهت صدور قانون منع استفاده  با حال و احوالی خاص و تخیلاتی غیر قابل ذکر مشغول غور و میاحثه می باشد. جل الخالقین!

شبکه فارسی 1 و فیلمهای کره ای سام سون همسر یا دردسر

مدتی  است که شبکه فارسی ۱  در روی ماهواره هاتبرد شروع به پخش سریالهایی به زبان فارسی ( دوبله نه چندان خوب )  کرده است که  با استقبال خوبی در میان مردم مواجه شده است.

 به طوری که اکثریت کسانی که در خانواده ها به برنامه های ماهواره اهمیتی نمی دادند حالا  حداقل دو ساعتی از وقتشان را پای این شبکه ( فارسی ۱ )  میگذارند.

سریالهای   سام سون   و  همسر و یا دردسر  از این سری اند.

استفاده از کلمه فارسی ۱    میتواند دلیلی باشد که شاید سازندگان این شبکه در پی ساخت یک شبکه های  دیگر  نیز باشند.

.....

 در هر حال  به نظر من در جذب مخاطب موفق عمل کرده است.

روایت عجیبی از اظهارات عجیب احمدی‌نژاد درباره مشایی

سایت آینده نوشت:

سرویس ویژه یک خبرگزاری حامی دولت، روایت عجیبی از اظهارات عجیب احمدی‌نژاد درباره مشایی منتشر کرده است.

طبق این روایت احمدی‌نژاد اخیراً در جلسه‌ای با ابراز ناراحتی‌ از انتقادهای صورت‌گرفته نسبت به رحیم مشایی، گفته‌است:بنده قصد داشتم آقای مشایی را به عنوان رییس‌جمهور دولت یازدهم مطرح کنم اما متاسفانه چهره او در را جامعه مخدوش کردند.

به گزارش این خبرگزاری، رئیس‌جمهوری در این جلسه با اظهار امیدواری از ادامه روند اصولگرایی در کشور یادآور شده‌است: بنده به ادامه این روند خیلی خوشبین هستم و شما یقین بدانید بحث اصولگرایی و روی کار آمدن دولت‌های مکتبی در کشور ادامه خواهد داشت.

احمدی‌نژاد در ادامه این جلسه از تصمیم خود برای تطهیر چهره مشایی سخن به میان آورده و تاکید کرده که در صورت عدم تحقق این امر ما باید روی گزینه‌هایی نظیر ثمره‌هاشمی، شیخ‌الاسلامی و سعیدلو متمرکز شویم تا اصولگرایی به‌ معنای ماهوی و حقیقی آن در کشور ادامه پیدا کند.

رییس دولت دهم در پایان، اشخاصی نظیر علی لاریجانی، محمدباقر قالیباف، علی‌اکبر ولایتی، محسن رضایی و ... را خارج از دایره اصولگرایی مکتبی دانسته‌است.

چندی پیش نیز در جلسه‌ای احمدی‌نژاد یکی از حاضرین در سوالی از صحت و سقم کاندیداتوری مشایی در انتخابات ریاست جمهوری آینده سوال کرده بود که رییس‌جمهور خطاب به وی گفته‌بود: هنوز تا انتخابات دور آینده وقت زیاد است، ولی اگر آقای مشایی رییس‌جمهور شود، بنده افتخار می‌کنم معاون اول ایشان باشم.

گفتنی است،اخیراً سایت شخصی اسفندیار رحیم مشایی با انعکاس مطلبی تحت عنوان « چرا مشایی نه»، مشایی را ژنرال ارشد احمدی نژاد خوانده و یکی از دلایل مخالفت‌ها با وی را شانس بالای او برای پیروزی در انتخابات یازدهم ریاست جمهوری دانسته بود.

خلاتصه قسمت 73 افسانه جومونگ

خلاتصه قسمت 73 افسانه جومونگ

ادامه مطلب ...