اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

خلاصه قسمت شصت و پنجم افسانه جومونگ - 65

خلاصه قسمت شصت و پنجم افسانه جومونگ - 65 

  

قسمت ۶۵ جومونگ در ادامه مطلب

خب سوسانو با دزدان دریایی اماده میشن برای برگشتن به جولبون


حالا اگه یادتون باشه تسو قرار شد قبل از حمله به جولبون با سونگ یانگ حرف بزنه برای همین میره پیش سونگ یانگ

جومونگ برمیگرده جولبون و میاد پیش یونتابال جومونگ بهش میگه که سوسانو با دزدان دریایی رفتن به طرف جولبون یونتابال هم بهش میگه هر چی سریعتر باید یه فکری بکنیم چون ممکن روسای قبایل دست به شورش بزنن

اون بیرون عمه سوسانو با مشاورش دارن در مورد سونگ یانگ حرف میزنن و میگن تسو مخفیانه با سونگ یانگ ملاقات کرده این سونگ یانگ حتما میخواد بازم خیانت کنه و میگن باید سونگ یانگ رو بکشیم که

یکدفعه جومونگ میاد و میگه تخسیر سونگ یانگ نیست تخسیر منه که  یه فکری به حال این موضوع نکردم
که ماری و بقیه میگن بیشتر این اشوبا به خاطر اینه که مردم و ارتش دامول فکر میکنن شما مردید بهتره خودتونو به مردم نشون بدید


تسو و وزیراش هم باهم در مورد جنگ صحبت میکنن که باید از راه رودخانه بیرو به جولبون حمله کنیم بو هم که نقشه ی اونا رو میفهمه میاد بیرون و یه لبخندی میزنه


یه سویا میاد پیش یوها و بهش میگه سولان یوری رو برده تو اتاق خودش

سولان هم یوری رو نوازش میکنه و میگه از این به بعد منو مادر خودت بدون من هم تو رو پسر خودم میدونمو بعد هم یوری رو میفرسته بیرون

وقتی خدمتکار سولان داره بوری میبره وسط راه یه سویا یوری رو بغل میکنه و گریه میکنه { انگار حالا یکسال ندیدتش }

یه سویا میره پیش یوها و میگه سولان میخواد که اونو بچه خودش کنه
یوها هم میگه نباید دیگه بذاریم سولان یوری رو پیش خودش ببره


بو میاد پیششون و میگه تسو به زودی به جولبون حمله میکنه و اگر موفق بشه جولبون رو شکست بده شما رو هم میکشه من یه راهی برای فرارتون پیدا میکنم اماده شوی


یونگ پو میاد پیش پدرش و میگه یه نفرو اوردم که خیلی میتونه به بویو  کمک کنه و بعد دستور میده بیان داخل


هوانگ میاد داخل و میگه من بر این جنگ نظارت میکنم اخه هر چی باشه نیروهای ما هم در این جنگ شرکت میکنن؟
امپراطور هم عصبانی میشه و میگه شما فکر کردید من برای جنگ با جولبون به این چارتا سرباز شما احتیاج دارم چطور جرات میکنی جلوی من این حرفا رو بزنی

یونگ پو و هوانگ هم دست از پا دراز تر میان بیرون
یونگ پو بهش میگه معذرت میخوام هوانگ هم جواب میده که اون واقعا جسارت داره و یک پادشاه نمونه است منم دیگه تو این جنگ دخالت نمیکنم

شب مخفیانه جومونگ و افرادش میرن خوابگاه سونگ یانگ


سونگ یانگ به جومونگ میگه که تسو به زودی به اینجا حمله میکنه جومونگ هم میگه من میدونم بگو تو ملاقاتت تسو بهت چی گفت
سونگ یانگ هم میگهقرار شد وقتی تسو حمله کنه همه قبیله ها جز گیه رو عقب نشینی بکنن

جومونگ هم میگه اشکالی نداره فقط وانمود کن که طرف تسو هستی بقیش با من


تسو و وزراش با هم در مورد اینکه چند تا سرباز برای حمله داریم و چه قبیله های با ما متحد شدن حرف میزنن و تسو هم میگه حالا که اونا غذایی براشون نمونده میخوان از غذاهای ما دزدی کنن پس به سختی از اذوغه های غذا محافظت کنید

 


تسو و افرادش اماده میشن برن جنگ که وسط راه یونگ پو جلوی تسو رو میگره و ازش میخواد که اونم تو جنگ شرکت کنه ولی تسو بهش میگه تو برو پیش همون هوانگ چرا میخوای زندگیتو به خطر بندازی

جومونگ با افرادش یه جلسه تشکیل میدن همه ی افرادش فقط از این حرف میزنن که تعداد اونا خیلی بیشتر ه و قبله های دیگه هم کمکشون میکنن و ما شانسی برای برد در این جنگ نداریم

بو میره پیش یوها و یه سویا و بهشون میگه حالا که بیشتر سربازای قصر رفتن بهترین موقعیت برای فراره اماده شید تا بریم
اما یوها میگه تو برو و استراتژی جنگ بویو رو به جومونگ بده ما خودمون تنهایی فرار میکنیم

تسو بو رو احضار میکنه و میگه تو خودت یه گروه جداگانه بردار و برو از مرز جولبون بگذر و دشمن زیر نظر بگیر و قتی ما به دره لکبو رسیدیم بهمون ملحق بشو


بو هم یه تعداد از افراد رو برماداره و حرکت میکنن یه طرف جولبون

جومونگ و افرادش با هم یه جلسه میزارن و جومونگ میگه احتمالا ارتش بویو و هان در رودخانه بیرو به هم ملحق میشن
موگول هم میگه بهتره قبل از اینکه با هم متحد بشن به هر کدذومشون جئاگانه حمله کنیم
جومونگ هم میگه ما باید در راه به اونا حمله کنیم

بو و  تا نزدیکای جولبون که میره از اسب میاد پایین و افرادش رو میکشه و خودش میره به طرف جولبون

بو میاد پیش جومونگ  و  میگه که تسو و افرادش نقششون عوض شده و قراره که قبل از گروه اصلی با یک گروه از افراد ماهرشون  از دره اکبو حمله کنن

میرن داخل و جومونگ از بو تعداد افراد گروه ماهرشون رو میپرسه اونم جواب میده 200 نفرن
جومونگ هم که خیلی زرنگه میگه تو وقتی در دره ی اکبو تسو رو ملاقات کردی بهش بگو که ما در دره ی اکبو کمین کردیم تا مجبور بش از رودخانه بیرو حمله کنن

هیوپ هم میاد پیش موپالمو و میگه اون زره اهنی که ساختی رو بده من هر چی هم موپالمو میگه اون خیلی سنگینه هیوپ میگه تو کاریت نباشه بدش به من

هیوپ زره رو میپوشه و میاد پیش جومونگ و بقیهو جومونگ هم بهش میگه تو این زره راحتی و بعد شروع میکنن به خندیدن

جومونگ و افرادش میان توی صحرا و وقتی یاران ارتش دامول جومونگ رو زنده میبینن شروع میکنن به هوراااا کشیدن|جومونگ بهشون میگه همه فکر میکردن من مردم ولی این نقشه من برای فریب دشمن بود پس حالا که من زندم با تمام نیرو باید در مقابل بویو و هان بجنگیم

تسو و کاهن ها هم  قبل از جنگ به عبادت خدایان میپردازن و بعد هم تسو میاد و از مادرش خداحافظش میکنه و میگه من حتما پیروز میشم


 تسو و افرادش نزدیکیهای دره اکبو منتظر بو میمونن
وقتی بو میاد نارو بهش میگه افرادت گو بو هم میگه بهخاطر حمله دشمن گمشون کردم و بعد به تسو میگه که جومونگ و افرادش در دره اکبو کمین کردن و من فکر میکنم بهتره از طریق رودخانه ی بیرو بهشون حمله کنیم
تسو هم میگه اماده شیود تا برویم


شب میشه و جومونگ و افرادش در کنار رودخانه بیرو کمین میکنن و جومونگ هم میگه برای این که ما رو نبینن قبل از حمله بمب های دودزا رو بندازین

همه افراد تیرهاشون رو اتیشی میکنن و به محض این که تسو و افرادش میان تیرها رو پرتاب میکنن بمب های دودزا رو هم میندازن وسط لشکر تسو

جومونگ و افرادش بیشتر لشکر تسو رو از راه دور با کمان میکشن و بعد با شمیر وارد جنگ میشن

وسط جنگ تسو بو رو  میبینه که داره افراد بویو رو میکشه و بعد میره تا بو رو بکشه که جومونگ میاد جلوی راهش و شروع به جنگ با تسو میکنه

جومونگ تسو رو زخمی میکنه و بعد هم تسو و نارو فرار میکنن

تسو و چند تا از افرادش سر از پا دراز تر برمیگردن بویو تسو هم بهشون میگه من شکست خوردم

یانگ جونگ هم که دیگه الان موقعیتش رو هواست میگه با این که جومونگ مرده بود نتونستید جولبون رو شکست بدید؟
که تسو بهشون میگه جومونگ زنده بود


و بعد از پدرش میخواد تا دوباره بعش فرصت حمله رو بده اما دیگه قبول نمیکنن

سولان که دست از سر یوری برنمیداره اونو میاه پیش ملکه و میگه من تصمیم گرفتم حالا که بچه دار نمیشم اونو بچه خودم بکنم ملکه هم میگه این پسر شوم چون هر وقت بهش نگاه میکنم جوموگ رو میبینم


به حرفاشون ادامه میدن تا این که یه سویا میاد و یوری رو بغل میکنه که ببره بیرون که یکدفعه خدمتکار ملکه میاد و میگه تسو شکست خورده و برگشته در ضمن جومونگ هم زنده بوده

تسو میاد پیش یانگ جونگ و امپراطور و ازشون میخواد که یه بار دیگه اجازه بدن تا با نیروهای اصلی حمله کنه به جولبون که امپراطور میگه حالا که جومونگ زنده است باید وایسیم تا جولبون به خاطر تحریم خودش ضعیف و ضعیف تر بشه و از بین بره یانگ جونگ هم میگه منم موافقم

تسو هم کلی عصبانی میشه و میاد بیرون و به نارو میگه برو خونواده ی بو رو بیار میخوام هموشونو بکشم که نارو بهش میگه من قبلا دنبالشون گشتم ولی اونا فرار کردن


و بعد هم میگه من گزارش این که یک ماه قبل یه عده ناشناس از مرز محاصره جولبون فرار کردن رو به شما ندادم فکر کنم اون کسی این کارو کرده جومونگ بوده
تسو هم حسابی امپرش میره بالا و میگه بفهمید جومونگ بعد از خارج شدن از جولبون کجا ها رفته

تو این حال و هوای تسو که دیگه هیچی حالیش نمیشه یونگ هم میاد پیشش و میگه که تو باید تحقیق میکردی و میفهمیدی که جومونگ زنده است یا نه تو با این جنگ بویو رو بدبخت کردی
تسو هم میگه نکنه میخوای بکشمت و لی یونگ پو به حرفاش ادامه میده تا اخرش یک چک حسابی از تسو میخوره


جومونگ به جولبون  برمیگرده و با تشویق مردم روبه رو میشه
و بعد میره پیش روسا وو اونا هم از این که به جومونگ شک کرده بودن معذرت خواهی میکنن

توی جلسه شون یونتابال میگه درست الان ساکتن ولی اگه تحریم ادامه داشته باشه دوباره مخالفت میکنن
و ماری هم میگه نه تنها مواد غذایی نداریمبعضی از مردم بیرو طاعون هم گرفتن
جومونگ هم تصمیم میگیره خودش یه سر به بیرو بزنه

تو بویو یکی از وزیرها گزارش اینکه جولبون تازی گیها خیلی بدبخت شده و طاعون هم داره تو اون گسترش پیدا میکنه رو میده . امپراطور هم میگه خوبه باید به این محاصره ادامه بدیم تا جولبون از بین بره

تو بیرو روز به روز مردم بیشتری میمیرن و مقدار غذا هم خیلی کم شده جومونگ هم که این وضعیت رو از نزدیک میبینه


توی جلسه همه حرف از این میزنن که بونو و سوسانو باید تا حالا  برمیگشتن اگه موفق نشن چیکار کنیم؟

جومونگ هم که میاد بیرون و باد حرفای اون پیرزنه میفته که میگفت تو باید کار نیمه کاره ی هموسو رو تموم کنی و باید راهتو بشناسی و ...

که دستیار یومیول میاد و میگه خیلی از مردم به خاطر ترس از بویو و هان وبه خاطر ناامیدی میمیرن
جومونگ هم میگه بهتره برای بهتر کردن روحیه ی مردم یه مراسم بهشتی برپاکنیم

سوسانو و بونو هم در راه برگشت به جولبون هستن


مراسم رو توی یه هوای برفی و خیلی سرد برگزار میکنن

جومونگ در ذهن خودش با خدایان شروع به حرف زدن میکنه و میگه من حاضرم برای به وجود امدن گوگوریو تکه تکه بشم خدایان بهشت و زمین از شما میخوام مراقب مردم جولبون باشید و ...


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد