اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

قسمت شصت و ششم افسانه جومونگ - 66

قسمت شصت و ششم افسانه جومونگ - 66 

 قسمت ۶۶ جومونگ

خب رسیده بودیم به اونجا که جومونگ داشت با خدایان راز و نیاز میکرد و .
همینطور که جومونگ داره به خدایان میگه من رو بگیرید و از جولبون محافطت کنید از هوش میره


تو قصر بویو وزیر اعظم به امپراطور میگه مردم جولبون دارن از گرسنگی و طاعون میمیرن جومونگ هم یه مراسم بهشتی برپا کرد اما نتیجه ای نداشت و بعد همه شروع میکنن خندیدن و میگن کار جولبون دیگه تمومه


که تسو دوباره خودشو میندازه وسط و از امپراطور میخواد تا به اون یه گروه بده که بره جومونگ رو بکشه که بازم امپراطور مخالفت میکنه و میگه تو همون دفعه قبل جومونگ رو کشتی دیگه نمیخواد از این کارا بکنی و تسو هم کلی کنف میشه


دایی تسو میره پیش ملکه و میگه از اون وقت که امپراطور امور رو  دستش گرفته هیچکی از تسو اطاعت نمیکنه تازه حرفاشم همیشه نادیده میگیرن


تسو ماورینگ رو احضار میکنهو با عصبانیت بهش میگه مگه تو به من نگفتی جومونگ مرده پس چرا زنده بود؟ و بعد هم شمشیر رو میذاره بیخ گردن ماورینگ و میخواد تاونو بکشه

 که ملکه سر میرسه و شروع میکنه التماس کردن که ماورینگ رو نکش تسو هم اخرش میذاره برن
نارو میاد پیش تسو میگه امپراطور میخوان برن از سربازای مرز دیدن کنن برای همین خواستن تسو هم باهاشون بیاد .

یونگ پو هم میاد پیش ماهوانگ و میگه من قراره به جای تسو با بابام برم اخه از وقتی تسو از جولبون شکست خورده امپراطور همش رو من حساب میکنه
ماهوانگ هم میگه همه ی سعیتو بکن خودتو تو دلش جا کنی


بعد هم یونگ پو میاد و وقتی میبینه تسو هم اماده شده که باهاشون بیاد میخوره تو حالش


همشون میرن مرز و اونجا یه جلسه میذارن
تو جلسه امپراطور میگه ما باید هرچه زودتر به جولبون حمله کنیم حالا که مردمش ناراحت و مریضن راحت تر میشه اونجا رو گرفت و بعد هم رهبری نیروهای متحد رو دست تسو و یونگ پو میده و میگه شما به روستاهای مرزی جولبون حمله کنین

تسو و یونگ پو با نیروهای متحد راهی جولبون میشن و امپراطور هم در اردوگاه میمونه و به وزیر اعظم میگه تو برو جولبون و به جومونگ بگو تسلیم بشه مگر نه هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین ؟


تو قصر بویو هم یوها و یه سویا در حال دعا کردن برای جومونگ هستن که سولان میاد و اونا رو از بالا میبینه و به دستیارش میگه مادر دشمنمون تو قصر بویو در حال دعا کردنه چه چیزا ؟؟
که دستیارش میگه بعد از مرگ جومونگ اونا هم میمیرن بهشون توجه نکن

جومونگ که در مراسم بیهوش شده بود هنوز بهوش نیمده


همشون بیرون دور هم جمع میشن که موسونگ در میاد میگه جومونگ بیهوشه مردمم گرسنه طاعون هم داره بیشتر پخش میشه ما دیگه هیچ شانسی نداریم که موگول هم از حرفاش عصبی میشه و شروع میکنن به دعوا
که  موپالمو سگ و گربه رو از هم جدا میکنه و میگه الان که وقت دعوا نیست باید با هم متحد بشیم و یه فکری بکنیم

تسو و افرادش به مرز جولبون حمله میکنن بو هم اونجاست و شروع به جنگ با اونا میکنه وسط جنگ نارو بو رو میبینه و میرن شروع به جنگیدن با هم میکنن که در اخر نارو میبازه و بو هم فرار میکنه


جومونگ بهوش میاد و از افرادش میپرسه سوسانو هنوز برنگشته که اونام میگن نه
و بعد شروع میکنن دوباره به روزه خوندن که غذا نداریم مردمی هم که طاعون گرفتن بیشتر شده و ... اینکه رییس هام دیگه به ما وفادار نیستن

جومونگ هم که اینا رو میشنوه از جاش بلند میشه و میاد بیرون


 که بو هم سر و کله اتش پیدا میشه و میاد پیش جومونگ و میگه تسو و افرادش به یکی از روستاهای مرزی حمله کردن و همه رو قتل عام کردن


فرداش جومونگ خودش میره تو همون روستا و میبینه که به زن و بچه هم رحم نکردن و بعد هم به افرادش میگه اونا میخوان ارتش رو دلسرد کنن امنیت مرز رو بیشتر کنین

جومونگ دوباره به راز و نیاز با خدایان میپردازه و ازشون میخواد که جولبون رو از این بدبختی ها نجات بدن

یه جلسه رییسا تشکیل میدن و توی اون جلسه همه به خصوص سونگ یانگ حرف از این میزنن که ما تو محاصره ایم و روستاهای مرزی مون رو هم گرفتن به زودی هم به جولبون حمله میکنن
که یه باره پدر اوته میاد پیش یونتابال و میگه وزیر اعظم بویو برای ملاقات با جومونگ اومده اینجا

جومونگ و یونتابال هم میرن پیشش

وزیر اعظم به جومونگ میگه به نفعتون تسلیم بویو بشین و از این خون و خونریزی هم جلوگیری کنین
شما دیگه اذوقه ندارید بیشتر مردمتون هم طاعون گرفتن دیگه شانسی واسه ی برد ندارید
جومونگ هم میگه برو به امپراطور بگو من به بویو و هان تسلیم نمیشم حتی اگه شده بمیرم


وقتی بونتابال میاد بیرون سونگ یانگ و رییسا جلوشو میگیرن و میگن چی شد اونم جواب میده که اونا پیشنهاد تسلیم شدن به جومونگ دادن ولی اون قبول نکرد

یه جلسه دیگه گذاشته میشه و رییسا همشون نظرشون اینه که اونا فرصت خوبی به ما داده بودن ما باید برای حفظ جون مردمم که شده تسلیم بشیم
جومونگ هم میگه به من اعتماد کنید ما نباید تسلیم اونا بشیم یا ازشون بترسیم

وزیر اعظم برمیگرده بویو و همه چی رو میذاره کف دست امپراطور که جومونگ گفته من تسلیم نمیشم و از شما نمیترسم و شما کی باشید اصلا ...

امپراطور هم تا اینا رو میشنوه عصبی میشه و میگه یه پیغام به تسو و یونگ پو بدید و بگید بازم به مرز و روستاهای اونجا حمله کنن


شب با این که امنیت مرزها رو جومونگ بیشتر کرده بود ولی بازم تسو و یونگ پو و افرادشون به یکی دیگر از روستاهای مرزی جولبون حمله میکنن و همه روبه شکلهای خیلی وحشتناکی قتل عام میکنن

صبح هم وقتی موگول و افرادش برای بازدید کردن از مرز داشتن میرفتن یکی از نگهبان های همون روستا میاد و بهشون میگه که تسو و افرادش به روستای گوانا هم حمله کردن و همه رو قتل عام کردن

و خودشون میرن اونجا و دوباره یه صحنه بدتر از صحنه ی دیروز جلوی چشمشون ظاهر میشه

یه جلسه دیگه تشکیل میدن و تو اون جلسه گزارش اینکه به روستای مرزی گوانا هم حمله شده رو به جومونگ میدن


ماری و اویی و هیوبو میان پیش جومونگ و میگن به ما اجازه بده تا بریم و تسو رو بکشیم و سرشو برات بیاریم
جومونگ هم میگه من نمیتونم به شما اجازه بدم که خودتونو به کشتن بدید
 و بعد هم میگه همگی با هم به طرف مرز میریم


همینطور که جومونگ و افرادش در حال رفتن به طرف مرز هستن یه مشت سرباز رو میبینن که دارن دنبال یه عده میدون


جومونگ و بقیه هم میرن دنبالشون و به سربازا حمله میکنن و وقتی همه رو میکشن میبینن اونایی که داشتن فرار میکردن سایونگ و چند نفر دیگه بودن


جومونگ هم که شکه شده میگه سوسانو خوبه
اونم میگه اره و الان هم نزدیکای جولبون اقامت کردن و دنبال یه راهن که به جولبون بیان و به من گفتن که بیام این خبر رو به شما بدم

 


و بعد هم تصمیم میگیرن که برن و راه رو برای اومدن سوسانو باز کنن

جومونگ و سربازاش هم به یکی از راههایی رو که محاصرشون کرده بودن حمله میکنن و راه رو برای اومدن سوسانو باز میکنن و بعد هم هوراااا میکشن


صبح سوسانو و کاروانش هم میان و وارد خاک جولبون میشن و جومونگ و افرادش هم از اونا استقبال میکنن

سوسانو هم میگه ما نه تنها مواد غذایی اوردیم به راه هم برای درمان  طاعون پیدا کردیم و بعد هم همه هوراااااااااا میکشن  جومونگ هم این وسط از همه خوشحال تره


و بعد هم مواد غذایی رو بین همه ی مردم وزیع میکنن تازه بیشتر از اون چه چیزی که حقشونه
و داروهایی رو هم که برای درمان بیماری و طاعون مردم بود رو بینشون تقسیم میکنن

امپراطور و یانگ جونگ و تسو هم در حال نقشه کشیدن برای حمله به جولبون هستن که تصمیم میگرن اول به گیهرو حمله کنن تا بقیه قبایل هم تسلیم بشن


که یکدفعه وزیراعظم میاد تو و میگه تو جولبون دارن بین مردم غذا و تجهیزات پزشکی رو توزیع میکنن
امپراطور هم که خیلی عصبی میگه اونا که تو محاصره بودن چی جوری این چیزا رو به دست اوردن تحقیق کنید ببینید کدوم کشوری بهشون کمک کرده؟

شب امپراطور خواب میبینه که تو قصر چند تا سرباز دنبالشن و اونم داره فرار میکنه که یکدفعه جومونگ جلوی راهشو میگیره و شمشیرش رو میبره بالا که اونو بکشه که امپراطور از خواب بلند میشه


فردا صبح امپراطور تسو رو احضار میکنه و میگه فهمیدید که بهشون کمک کرده
تسو هم میگه اونا از طریق قاچاق با جنوب غذا و تجهیزات پزشکی اوردن

چند تا از وزیرا میگم حالا که اونا از جنوب غذا میارن محاصره بی فایده است بویو به خاطر هزینه هایی که برای محاصره جولبون انجام میده وضع بدی داره

یانگ جونگ هم میگه با این اوضاع باید هرچه زودتر بهشون حمله کنیم


که امپراطور میگه تو این وضع مالی بویو نمیشه بهشون حمله کرد
یانگ جونگ هم میگه حالا که حمله نمیکنین ارتش ها برمیگرده

وقتی میاد بیرون تسو نصیحتش میکنه و میگه تو حالا به امپراطور هان نگو که بگه ارتش رو برگردونید من پدرمو راضی میکنم
که یکدفعه ماهوانگ میاد و میگه من قبلا به امپراطور ها گفتم اونم گفته ارتش رو برگردونید

تو جولبون هم مردم مخوشحالند و بینشون هم تجهیزات پزشکی و غذا توزیع میشه سونگ یانگ هم با دیدن این صحنه دلش شاد میشه که دستارش میاد و میگه جومونگ و سوسانو اومدن


سوسانو و جومونگ وارد قصر جولبون میشن و رییسا هم اونجا از جومونگ به خاطر اینکه به عقلش شک کردن معذرت خواهی میکنن


جومونگ هم براشون در مورد این حرف میزنه که خدایان مراقب جولبون و مردمش هستن و ایندفعه دیگه اتحاد ما هیچ وقت از بین نمیره و از همکاری همتون برای پشت سر گذاشتن این بحران ممنونم  و .....
 

         .

نظرات 3 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:24 ب.ظ

دستت درد نکنه که خلاصه ها رو زود میزاری.
من توى یکى از سایتهاى دیگه هم شبیه همین خلاصه ها رو دیدم.
فکر کنم از این سایت کپى شده باشه.

علیرضا جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:25 ب.ظ

دستت درد نکنه که خلاصه ها رو زود میزاری.
من توى یکى از سایتهاى دیگه هم شبیه همین خلاصه ها رو دیدم.
فکر کنم از این سایت کپى شده باشه.

فاطمه پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ب.ظ http://teardrops.blogfa.com

مرسی از وبلاگتون. واقعا که خوبه. دستتون درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد