اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

خلاصه قسمت 71 افسانه جومونگ

خلاصه قسمت 71 افسانه جومونگ

محافظ ماهوانگ هم میاد و میگه باید بساطمون رو جمع کنیم بریم چون ارتش جولبون الان تو هیون تو هست

سولان هم که الان در هیون تو هست پا میزاره به فرار

جومونگ کنترل هیون تو به دست میاره و خودشو به پناهنده های جدید معرفی میکنه و همه هوراااا میکشن

ماهوانگ و چند تا دیگه از اشراف زاده ها در حال فرار کردن هستن که اویی و موگول و پناهنده ها جلوشون رو میگیرن و دستگیرشون میکنن


و بعد هم سولانی رو که داره با اسب فرار میکنه رو مگیرن و اویی از اسب میاد پایی و یه سیلی محکم به تلافی زجر هایی که به سویا و یوری داده بود به سولان  میزنه و بعد اونا رو هم میبرن پیش جومونگ
جومونگ هم دستور میده سولان و همه ی اشراف زاده ها رو بندازن زندان

 

یانگ جو و تسو هم درحال مرور بر نقشه شون هستن که یکی از سربازا میاد و میگه الان دیگه به طور کامل هیون تو دست جومونگ هست و بانو سولان همراه با بقیه اشراف زاده ها دستگیر شدن یانگ جو و بقیه هم بعد از شنیدن این حرف ها شکه میشن

ماگاک هم خبر به دست اوردن هیون تو رو به سوسانو و بقیه افراد اردوگاه میرسونه

سوسانو هم به پافرادش میگه که حالا تو این وضعیت اگه ارتش یانگ جو به ما حمله کرد که جومونگ کمکون میکنه ولی اگه به جومونگ حمله کردن ما باید از پشت حمایتشون کنیم




یونگ پو به بویو برمیگرده و ماجین هم میاد استقبالش و میگه شما کجا بودید دلم واستون تنگ شده باود که یونگ پو یکدفعه یه سیلی میزنه تو گوش ماجین و میگه احمق بیشور تو میدونی من به خاطر تو چه حقارت هایی کشیدم سویا و یوری رو چی کار کردی ماجین بیچاره هم میگه من هنوز به اونجا نرسیده بودکه اونا از هیون تو رفته بودن و در حال صحبت در مورد همین چیزا هستن


که دایی یونگ پو میاد و میگه تو در جولبون چیکار میکردی یونگ پو هم با تعجب میگه شما از کجا میدونید که دایی اش جواب میده اوه تمام قصر اینو میدونن



و بعد از اون هم یونگ پو میره پیش مادرش و مادرش میپرسه تو به جومونگ چی گفتی ؟ یونگ پو هم میگه من رفته بودم که جومونگ رو قانع کنم با هان نجنگه و با بویو هم پیمکان بشه ملکه هم میگه اره جون خودت حالا من که به کسی نمیگم ولی تموم قصر میدونن تو برای خیانت رفته بودی اونجا


خبر پیروزی جومونگ رو به وزیر اعظم میدن اونم به امپراطور میگه ولی امپراطور جواب میده کمک به هیون تو دیگه بی معنی بذارین هرکاری خودشون میتونن انجام بدن


جومونگ برمیگرده به اردوگاه ارتش و به همه میگه ما اول باید کمین گاه هاشون رو پیدا کنیم برایاین کار هم یه نامه به یانگ جو میفرستم و ازش میخوام که تسلیم بشه

نامه جومونگ رو برای یانگ جو میارن و اونم بعد از خوندن اون نامه  کلی عصبی میشه { نقشه جومونگ میگیره }و بعد هم تصمیم میگیرن که به اونا حمله کنن و اونا رو طرف کمین گاه هاشون بکشن

ماری خبر به راه افتادن ارتش یانگجو رو میده جومونگ هم به افرادش میگه ما با اونا میجنگیم و اونا رو هم دنبال میکنیم اما تا اونجایی که من بگم هر کس هم بخواد از دستور سرپیچی کنه کشته میشه

جومونگ و افرادش میرن و مقابل ارتش هیون تو قرار میگیرن و جنگ شروع میشه جومونگ و افرادش بر جنگ مسلط هستن و ارتش هیون تو هم از زره های فولادی ارتش جومونگ کف کرده و نمیدونن باید چی کار بکنن جنگ ادامه پیدا مکنه تا اینکه


 تسو دستور عقب نشینی میدن و جومونگ هم دستور میده برید دنبالشونولی یانگ جو وافرادش با سوسانو و بو و بقیه در همون جا به جنگ ادامه میدن  - اون طرف افراد یانگ جو هم در کمین گاه منتظرن تا وقتی جومونگ و افرادش اومدن اونا رو بکشن جومونگ تا نزدیکای اونجا که میرسن به افرادش دستور میده که وایسن و تسو هم وقتی از کمینگاه میگذره میگه اماده باشید که دارن دنبالمون میان

نیم ساعت میگذره و از ارتش جومونگ خبری نمیشه برای همین یکی رو میفرستن برن ببینن جومونگ و ارتشش کجان اون هم وقتی برمیگرده میگه ارتش جولبون همون اول کار عقب نشینی کردن تسو هم میگه اشکالی نداره شما هنوز اماده باشید


اون طرف یانگ جو هم شکست میخوره و دستور عقب نشینی میده

جومونگ و افرادش برمیگردن اردوگاه و جومونگ میگه این دفعه باید بریم و افرادی رو که در کمینگاه هستن رو نابود کنیم


یانگ جو و تسو هم دلشون به این خوشه که ارتش لیاودانگ بیاد کمکشون که محافظ یانگ جو میاد و میگه ارتش لیاودانگ داشتن به مت اینجا میومدن ولی وسط راه بهشون خبر دادن که در یکی از شهر های هان اشوب شده برای همین برگشتن یانگ جو هم بعد از شنیدن این حرف ها اخرین امید هاش رو هم از دست میده

شب میشه و افرادی هم که در کمین گاه هستن بر خلاف دستور تسو که گفته بود اماده باش باشین اتشی روشن میکنن و سلاح هاشون رو میذارن کنار و میخوابن
در همین حال جومونگ و افرادش به اونجا حمله میکنن و همه رو میکشن


خبر از رفتن افراد کمین گاه رو به سوسانو میدن اون هم دستور حمله میده

ارتش هیون تو که در حال عقب نشینی هست که از دو طرف  جومونگ و سوسانو  بهش حمله میکنن یانگ جو و تسو هم وقتی میبینن که تمام افرادشون دارن کشته میشن سوار بر اسب میشن و میخوان فرار کنن ژ

 

که جومونگ اونا رو میبینه و با کمان پای اسب یانگ جو رو میزنه و اونم از اسب پرت میشه پایین و شروع به التماس به تسو میکنه و میگه بیا و منو بلند کن و با خودت ببر اما جومونگ داره از اون طرف دوان دوانمیاد و تسو هم وقتی میبینه که اگه بره کمک یانگ جو خودش هم گیر میفته ولش میکنه و فرار میکنه



خلاصه یانگ جو گیر میفته و نزدیکای صبح هست که دیگه جومونگ و افرادش تمام افراد ارتش هیون تو رو میکشن و دور یانگ جو جمع میشن


جومونگ به یانگ جو میگه من یه فرصت دیگه بهت میدم به شرط اینکه ادم خوبی بشی و دیگه با هان همکاری نکنی یانگ جو هم پافشاری میکنه و میگه نه منو بکش
جومونگ هم که دل خوشی از یانگ جو نداره اونو میکشه و بعد هم شمشیرش رو میبره بالا و همه فریاد شادی سر میدن
 

قسمت 71 افسانه جومونگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد