اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

اطلاعات عمومی

از این به بعد در این وبلاگ سعی خواهم کرد بیشتر در خدمت شما دوستان باشم ... سپاس از توجه و حضور شما

خلاصه قسمت 74 افسانه جومونگ

خلاصه قسمت 74 افسانه جومونگ

از این ماجرا ها 15 سال میگذره

فعلا همین رو بدونید یوری  دیگه الان برای خودش مردی شده و همراه با سویا در یکی از دهکده های اوکجه زندگی میکنه و برای یه قاچاق چی کار میکنه

یوری و افرادش میرن سر قرار تا نمک هایی رو که از قاچاق به دست اوردن بفروشن یوری قیمت کیسه ای 20 سکه رو پیشنهاد میده ولی اون تاجر قبول نمیکنه و وقتی میبینه که یوری و دار و دستش فقط چند تا جوون هستن با افرادش به اونا حمله میکنن و در اخر یوری و افرادش همه افراد اون تاجر رو میکشن , اونم وقتی میبینه چاره ی دیگه ای نداره قیمت یوری رو قبول میکنه و کیسه های نمک رو میخره


یوری و دوستاش هم میرن پیش رییس شون و حقوق شون رو ازش میگیرن و بعد هم خوشحال توی بازار شروع به قدم زدن میکنن


سویا در این سالها همش کار  میکرده و مریضی های مختلفی گرفته - بگذریم -سویا و مامان یکی از دوستای یوری دارن توی خونه ی یکی کار میکنن که یه دفعه یه ادم مست میاد داخل خونه و میخواد سویا رو با خودش ببره که یوری سر میرسه و یه کتک مفصلی بهش میزنه و دست مادرش رو میگیره و اونو میبره خونه


 


خب حالا بریم سراغ جومونگ - جومونگ در اخرین جنگی که داشته به سختی از ناحیه ی بازو مجروح شده و پزشک هم در حال معالجه اون هست که بهش خبر میدن که او.یی و موگول و جاسا و ... در جنگ با هنگ این پیروز شدن و به اینجا برگشتن جومونگ هم به استقبال اونا میره و برای پیروزی اونو قرار میشه شب جشن بگیرن

اونجو{ پسر کوچک سوسانو } هم در کارگاه اهن مشغول کمک به موپالمو هست

شب  میشه و همه دور هم جمع میشن و میگن و میخندن  که اویی میگه ما این جنگ رو مدیون سلاح هایی هستیم که موپالمو ساخته که موپالمو جواب میده بیشتر سلاح های این جنگ رو اونجو ساخته پس از اون تشکر کنید

  سایونگ به جومونگ میگه اوکجه به مرز های ما حمله کرده ما باید به جنگ با اونا بریم تا مطیع مکا بشن که جومونگ میگه من اول فرستاده ای به اونجا میفرستم تا بهشون بگه که تسلیم بشن و در حال زدن همین حرف ها هستن که شاهزاده بی رو { پسر بزرگ سوسانو } وارد میشه و میگه بزارین من به عنوان فرستاده برم که همه مخالفت میکنن ولی جومونگ میگه باشه تو برو

اون طرف سویا ی بدبخت هم که تو خونه نشسته داره یاد عروسی جومونگ و سوسیانو میفته و حسابی گریه میکنه

و خبر پیروزی جومونگ در هنگ این رو به ماهوانگ هم میدن و یونگ پو به ماهوانگ میگه این که چیزی نیست جومونگ به زودی اوکجه رو هم خواهد گرفت که ماهوانگ با شنیدن این حرف عصبی میشه و میگه پس حالا باید چی کار کنیم که یونگ پو میگه بسپارش به من - {یادتون باشه که ماهوانگ الان حکمران  هان هست و یونگ پو هم تو این چند سال حسابی پولدار شده و پیش ماهوانگ در هان زندگی میکنه}

امپراطور هم مریضی سختی گرفته و سخت بیماره -پزشک قصر اونو  معاینه میکنه و بعد میاد پیش تسو و وزیر اعظم و میگه دیگه فکر نکنم ایشون خوب بشن

-یونگ پو به قصر بویومیاد و ملکه و دایی اش هم به استقبالش میان - یونگ پو هم به اونا میگه من ده ها هزار سکه ی طلا و مقدار زیادی غذا برای بویو اوردم من این بدختی ها ی بویو رو تموم میکنم که تسو میاد و میگه تو چه کاره ی بویو باشی که یونگ پو هم جواب میده تو که عرضه اداره ی کشور رو نداشتی حرف نزن

و خبر بازگشت یونگ پو رو به سولان هم میدن اونم به محافظش میگه پس یه مانع دیگه برای تسو به وجود اومده ما باید این مانع رو از سر راه برداریم




یونگ پو در حضور همه ی درباری ها و تسو میگه که جومونگ داره روز به روز مرزهای کشورش رو گسترش میده تنها راهی که وجود داره اینه که بویو و هان دوباره با هم متحد بشن و گوگوریو رو از بین ببرن که تسو جواب میده من خودم از پس مشکلات بویو برمیام و نیازی به کمک تو و هان هم ندارم - یونگ پو هم باشنیدن این حرف با عصبانیت میاد بیرون


رییس قاچاق چی ها یوری و دوستاش رو احضار میکنه و میگه باید با هم یه جایی بریم و اونا رو میبره وسط جنگل و به همه میگه این شاهزاده یونگ پو هست بهش احترام بذارید و بعد هم زره های نظامیان بویو رو به تنشون میکنن

شاهزاده بی ریو و سایونگ هم در حال رفتن به طرف اوکجه برای مذاکره هستن که وسط راه یوری و افرادش به دستور یونگ پو به اونا حمله میکنن




در جنگ به طور اتفاقی شاهزادذه بی ریو و یوری به نبرد با هم میرن که در اخر یوری با شمیر بازوی بی ریو رو زخمی میکنه و حتی نزدیک بود که اونو بکشه {ببینید این دو تا برادر چقدر به خون هم تشنه هستن } که سایونگ اونو از زمین بلند میکنه و باهم فرار میکنن


بی ریو و سایونگ به گوگوریو برمیگردن و جومونگ هم از اونا میپرسه چه کسایی به شما حمله کردن که سایونگ جواب میده نظامیان بویو بودن

جومونگ هم بلافاصله یه جلسه میذاره و در اون همه ی درباری ها و حتی سوسانو هم میگن باید برای تلافی به بویو حمله کنیم این نقشه به طور قطع زیر سر تسو بوده
که جوموگ میگه یه کم بازتر فکر کنین اگه بویو واقعا میخواست به ما حمله کنه لباس های کشور اوکجه و یا یه کشور دیگه رو میپوشیدن و لزومی نداشت که لباس نظامی خودشون رو بپوشن پس این نقشه  بویو نیست و بعد هم به اویی میگه که تو به اوکجه برو و ببین اوضاع در اونجا چه طوری هست ؟

اویی و موگول به اوکجه میرن و وقتی میبینن که اصلا نظامیان اوکجه اینجا نیستن به این تنیجه میرسن که این کار هان هست و میخوان برگردن که در شهر اویی سویا رو میبینه و اونو دنبال میکنه ولی در میان جمعیت اونو گم میکنه

اویی پیش جومونگ میاد و میگه حدس شما درست بود هان پشت این قضیه بوده ج.ومونگ هم میگه کارت خوب بود میتونی بری که اویی میخواد بره که یه باره برمیگرده و میگه من سویا رو هم در اونجا دیدم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد